۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

بارتون فینک



فیلم خوبی بود.

فیلم از در یک فضای کاملاً واقعی شروع می شه و در یک فضای کاملاً رویایی تموم. همه ی عناصر فیلم به تدریج در طول فیلم حالت اکستریم پیدا می کنن و تقابلشون در پنج دقیقه ی آخر فیلم خیلی جذابه.

بارتون فینک اسم نویسنده ای ساکن نیویورکه که برای برادوی نمایشنامه می نویسه. شخصیتی ایده آل گرا که می خواد "آدم معمولی" رو موضوع کارش قرار بده. فیلم در حدود سال 1940 اتفاق می افته. بارتون بعد از موفقیت یکی از نمایشنامه هاش پیشنهاد خوبی از یک استودیوی فیلمسازی در هالیوود می گیره و علی رغم میل باطنی پیشنهاد رو قبول می کنه. بارتون به نحوی نماینده ی قشر فرهیخته یا نخبه جامعه ست.

وقتی وارد لس آنجلس می شه، تصمیم می گیره که در یک هتل سطح پایین زندگی کنه که به نحوی با قشر پایین تر از خودش یا همون "آدم معمولی" همنشین باشه. فضای هتل یکی از نقاط پررنگ فیلمه. متروک بودن، سوت و کور بودن، کسالت و روزمرگی در هتل موج می زنه. این خودش به نوعی سمبل زندگی قشر کارگر یا همون "آدم معمولی" فیلمه.

صدای وزور پشه ها، کنده شدن کاغذ دیواری ها و مشکلات ریز و درشت دیگه که در ابتدا فقط برای ترسیم فضای هتل هستن به تدریج در طول فیلم به نمادهای یک فضای سورئال تبدیل می شن. شاید پررنگ ترین اینها قاب عکسی باشه از زنی در کنار دریا که به افق نگاه می کنه. شاید بشه عکس رو به عنوان خیال یا آرزویی تلقی کرد که تسلی بخش زندگی نکبت بار قشر کارگره. شاید نوعی امید به آینده. ولی امیدی که بیشتر جنبه خیال و آرزو داشته باشه تا واقعیت. خیالی که "آدم معمولی" بتونه برای فرار از واقعیت بهش پناه ببره.

"مرد معمولی" فیلم همسایه بارتون در هتل به نام چارلی ه. کسی که کارش رفتن در خونه ها و تلاش برای فروختن بیمه به مردمه. از طرز برخورد مردم می ناله. از اینکه دکتر فقط برای اینکه بهش بگه گوشش چرک کرده (بدون درمان) می خواسته ازش پول بگیره، و از خیلی چیزای دیگه. نزدیک به آخر فیلم چهره ی دیگه ای از چارلی رو می شه. یک قاتل زنجیره ای که هر کسی رو که به نحوی بهش بد کرده می کشه. چهره ای انتقام جو که دل پری داره از جامعه، از قانون و از همه. شاید آتش زدن هتل و کشتن دو کارآگاه (که به نحوی نماد قانون خشک و بی عاطفه در فیلم هستند) در انتهای فیلم به نوعی مطابق با یا الهام گرفته از مارکس باشه. فقط در آخر فیلم بارتون می فهمه که چقدر از چارلی فاصله داره، به نوعی از اون می ترسه و علی رغم اینکه چارلی آزادش می کنه ترس از این داره که چارلی بلایی سر پدر و مادرش که بهش معرفی کرده بود آورده باشه.

در اوایل فیلم، زمانی که بارتون در حال کلنجار رفتن برای شروع فیلمنامشه، با "بیل میهو" و منشی (و معشوقه) ش به نام "آدری" آشنا می شه. بیل نویسنده بسیار سرشناسیه که در زمانی که بارتون باش آشنا می شه یک الکلی عصبیه. علی رغم تمام بدرفتاری هاش آدری دوستش داره و نمی تونه ولش کنه. آدری تنها نقش زن در فیلمه. شخصیت جذابش که بارتون رو در اولین نگاه دلبسته خودش می کنه تضاد زیبایی بین شخصیت زن و مردهای فیلم به وجود می آره.

بیل میهو به گونه ای نماد نویسنده مستعدیه که سالیان ساله که به خدمت هالیوود در آمده. به نظر میاد که بی خاصیتی و به هدر رفتن استعدادش باعث سرخوردگی و الکلی شدنش شده. بارتون بعد از اینکه می بینه بیل چطور داره زندگی می کنه و چطور با آدری رفتار می کنه به شدت ازش متنفر می شه، بی خبر از اینکه شاید این همون سرنوشتیه که در انتظار خودش هم هست. شاید اینکه آدری از بیل مراقبت می کنه و اونو ترکش نمی کنه برای این باشه که آدری می دونه بیل خودش قربانی این سیستمه.

و اما جک رئیس استودیوییه که بارتون براش کار می کنه. جک، استودیوش و به طور کلی هالیوود به نظر میاد که نماد کاپیتالیسمه. جک که از اول فیلم به قدری با بارتون خوش برخورده که حتی در یک صحنه پای بارتون رو می بوسه، در آخر فیلم وقتی که بارتون نوشته ای رو که به عقیده خودش بهترین نوشته شه به اون می ده رفتارش کاملاً عوض می شه. جک دنبال یک اثر عمیق هنری نیست، اون دنبال داستان "مبارزه دو بوکسور"ه، چیزی که بتونه مردم رو به سینما بیاره. سکانس یکی مونده به آخر فیلم صحنه ایه که جک بارتون رو به وضع حقارت باری از دفترش بیرون می کنه، بهش می گه که طبق قرارداد اون نمی تونه لس آنجلس رو ترک کنه و عملاً باید مثل برده چیزی بنویسه که استودیو بپسنده.

در سکانس آخر فیلم، بارتون در حالی که در کنار دریا در حال قدم زدنه با زنی روبرو می شه که در قاب عکس روی دیوار هتل بود. شاید بارتون از درماندگی به خیال پناه آورده، شاید اثر الکله، شاید هم واقعیته و امیدی به آینده هست. در حالی که زن می شینه و مانند ژست توی عکس به دوردست خیره می شه فیلم تموم می شه.

هنوز خیلی چیزای دیگه تو فیلم هست که جای صحبت داره. نحوه ی مردن آدری، نقطه عطفیه که شروع قسمت سورئال فیلمه. به نحوی القاء می کنه که وجود آدری بود که همه چیز رو کنار هم نگه داشت بود و با مرگش همه چیز از هم پاشید. از طرف دیگه آدری تنها دلگرمی و پشتیبان بیل میهو و بعد از اون بارتون بود. بارتون شب قبل از ملاقات مهمش با جک در حالی که هنوز هیچی نداشت و در حالت استیصال به آدری زنگ می زنه. اومدن آدری، وجودش و صحبت هاش سرشار از دلگرمیه. مرگ ناگهانیش و لکه های خونش روی تخت تا آخر فیلم بیننده رو تو شوک باقی می ذاره و جای خالیشو پررنگ می کنه.

شاید بزرگترین معمای فیلم بسته ای باشه که چارلی به بارتون به امانت می ده. بسته ای که به قول خودش مهم ترین چیزای زندگیش توشه، ولی بعد از برگشتنش به بارتون می گه که دروغ گفته بوده و بسته اصلاً مال خودش نیست. بسته ای که بعد از اینکه بارتون می فهمه چارلی یه قاتل زنجیره ایه به شدت وسوسه می کنه بازش کنه، ولی باز نمی کنه و در انتهای فیلم، وقتی زن داخل قاب عکس ازش می پرسه که تو بسته چیه یا حتی آیا بسته مال اونه یا نه، بارتون نمی دونه.

جالبه که با وجود اینکه این فیلم نخل طلایی جشنواره کن رو برده، حتی نتونسته به اندازه هزینه ی تولیدش فروش کنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر